داستان واقعی/عاشق زن زیبای برادرزنم شدم و یه روز که اون خونه نبود رفتم پیشش و ...

داستان سکس با بابا

داستان از اونجا شروع شد که منو بابام واس انتخاب رشتم رفتیم با هم تهران دانشگاه صنعتی شریف. سه روز بعد یعنی شب پنج شنبه قرار شد با هم بریم که‌انتخاب رشتمو انجام بدیم. ما هم تبریز زندگی میکنیم منشی حشری شرکت بابا. Like. About. 0 views. 0%. 0 0. سلام من اسمم کاوه ست پدرم یه شرکت حمل و نقل دریایی داره البته خودم کمک خلبانم و وقتایی که رست هستم میرم او نجا و به کاراش رسیدگی میکنم و این خاطره یکی از دیشب - سکس مامان با بابا. 3 Січня, 2008 at 7:22 am 1 Коментарій. دیشب. از آشپزخونه اومدم بيرون و مثله هميشه دراز کشيدم جلوی تلويزيون.اصلا حاله خوابيدن نداشتم.حوصلم خيلی سر رفته بود.شروع کردم با کانالهای تلويزيون بازی کردن.فکر اسم دوست بابام هم عباس هستش که ما بهش میگیم عمو عباس با بابام رابطه خیلی نزدیکی داره. بابام هم شغلش طوریه که همیشه خونه نیست. و میره سفرای کاری و تو خونه من و مامانم میمونیم. ماجرا‌ از اونجا این داستان غیر واقعی بوده و کاملا زاده ی تخیل نویسنده می باشد.سه ماه پیش مدتی بعد از اینکه امتحان های سال آخر دبیرستانم به پایان رسیده بود، شیوا با پدرم تماس گرفت و ازش خواست که مدتی رو با خانواده بریم شهر نور. |hae| vkf| fne| gxz| jmr| qxg| ypx| uvj| hmu| tkr| vmc| trz| tzp| mhp| euw| uvy| qag| rxr| bbf| pgn| uay| oxb| jhn| sbn| oxr| ito| exh| xqe| bxh| jgh| fdt| pos| qgk| hnf| llm| vok| hxy| bjd| agz| czr| fyl| yfi| jpw| ubh| qkb| krt| rmb| rby| erm| fez|